●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

تقدیر (انسیه موسویان)

در اشتیاق پرواز، بی‌آسمان‌ترینم
عمری به جرمِ بودن، با خاک هم‌نشینم


نفرین به چشم‌هایم
، این حفره‌های تاریک
آخر چگونه‌ای دور! باید تو را ببینم؟


ای باغ سبز سیّال! آخر بگو چه می‌شد
نزدیک‌تر بیایی،‌ تا از تو گُل بچینم؟


در کوچه‌های تردید، تنها رهایم، آیا
تقدیر بی‌تو بودن، نقش است بر جبینم؟


ای اشتیاق آبی! با من بمان که عمری‌ست
در آرزوی پرواز، بی‌آسمان‌ترینم

فرقت احباب (ملک الشعرای بهار)

دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید : چه نشینی؟ که سواران همه رفتند

داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو

کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست

کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند

افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند

اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند

فریاد که گنجینه‌طرازان معانی

گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند

یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران

تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب

کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند


دل پرخون (عراقی)

به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر

به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذر ، دستم گیر

یکی دل داشتم پر خون ، شد آنهم از کفم بیرون

چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار دستم گیر

ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم

از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار ، دستم گیر

کنون در حال من بنگر : که عاجز گشتم و مضطر

مرا مگذر و خود مگذر ، درین تیمار دستم گیر

به جان آمد دلم ، ای جان ، ز دست هجر بی پایان

ندارم طاقت هجران ، به جای زنهار ، دستم گیر

همیشه گرد کوی تو همی گردم به بوی تو

ندیدم رنگ روی تو ، از آنم زار ، دستم گیر

چو کردی حلقه در گوشم ، مکن آزاد و مفروشم

مکن ، جانا ، فراموشم ، ز من یادآر ، دستم گیر

شنیدی آه و فریادم ، ندادی از کرم دادم

کنون کز پا درافتادم ، مرا بردار دستم گیر

نیابم در جهان یاری ، نبینم غیر غمخواری

ندارم هیچ دلداری ، تویی دلدار  دستم گیر 

عراقی ، چون نیی خرم ، گرفتاری به دست غم

فغان کن بر درش هر دم ، که : ای غمخوار ، دستم گیر