چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
●
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
●
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
●
هم تو گلهای این باغ را میشناسی
هم تمام شهیدان تو را میشناسند
●
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را میشناسند
●
ای که امواج طوفان تو را میشناسند
ای که آیات قرآن تو را میشناسند
●
گرچه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را میشناسند
●
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را میشناسند
●
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچههای خراسان تو را میشناسند
دلم بسی شاد شد با این شعر که گذاشتید
قیصر رو دوست داشتم
خیلی دوست داشتم
اونقدر که -گمونم گفته باشم قبلاً ها- دلم نیومد موقع مریضیش مزاحمش بشم و با ایشون حرف بزنم و همه ی عمر در حسرتم برای این...
دلم برای شما هم تنگ میشه وقتی که کامنت نمیگذارید برام. اینجا رو پاک کنید لطفاً