حیرتیم اما به وحشت ها هم آغوشیم ما
همچو شبنم با نسیم صبح خاموشیم ما
●
هستی موهوم ما یک لب گشودن بیش نیست
چون حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما
●
شور این دریا فسون اضطراب ما نشد
از صفای دل چو گوهر پنبه در گوشیم ما
●
خواب ما پهلو نزد بر بستر دیبای خلق
از نی مژگان خود چون چشم خس پوشیم ما
●
بحر هم نتواند از ما کرد رفع تشنگی
جوهریم آب از دم شمشیر می نوشیم ما
●
گاه در چشم تر و گه در مژه گاهی به خاک
همچو اشک ناامیدی خانه بر دوشیم ما
●
شوخ چشمی نیست کار ما به رنگ آینه
چون حیا پیراهنی از عیب می پوشیم ما
●
چشمه ی بی تابی اشکیم از طوفان شوق
با نفس پر می زنیم و ناله می جوشیم ما
●
مرکز گوهر برون گرد خط گرداب نیست
هرکجا حرفی از آن لب سرزند گوشیم ما
●
کی بود یا رب که خوبان یاد این بیدل کنند
کز خیال خوش دلان چون غم فراموشیم ما