انکحتُ... عشق را و تمام بهار را !
زوّجتُ... سیب را و درخت انار را !
●
متّعتُ... خوشه خوشه رطبهای تازه را
گیلاسهای آتشی آبدار را !
●
هذا موکّلی... غزلم دف گرفت، گفت:
تو هم گرفتهای به وکالت سهتار را !
●
یک جلد... آیه آیه ی قرآن! تو سورهای!
چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را !
●
یک آئینه... به گردن من هست... دست توست،
دستی که پاک میکند از آن غبار را
●
یک جفت شمعدان...؟! نه عزیزم! دو چشم توست
که بردریده پرده شبهای تار را !
●
مهریّه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را !
●
ده شرطِ ضمنِ... ده؟! ... نه! بگویید صد! ... هزار!
با بوسه مُهر میکنم آن صدهزار را !
●
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانهوار را !
با حال بود
شعر بسیار زیبایی بود
شعر اون شعر هم خودمم
لینکت کردم
تبریک می گم به این قریحه...حسودیم شد...خیلی
منم شما لینک کردم
شعری که پس فردا می آد تو وبلاگمو حتما بخون
نظرتم بگو که برام مهمه
از دست ندیا
حتما ...به روی چشم
من اومدم و نظر دادم ولی نیستش
خوب
شاعر اون شعر خودمم
لینکوندمت
شعری که نوشتی خیلی زیبا بود
حال کردم
غزل فردا صبح منو از دست نده
یه مقدار با تاخیر نظرات رو تایید کردم...خوب خواب بودم
قابل شما رو نداشت...خوشحالم که خوشتون اومده
الان به وبلاگتون سر میزنم ببینم تبلیغ چه شعری رو می کنید
چه بامزه...داشتم دنبال شاعر این شعر میگشتم..خوردم به وبلاگ یک دوست!
کم پیدایید راستی..مراقب باشید هواپیماتون دچار سانحه نشه
:دی!
به به جناب خودم
مگه با سرچ دیگه به ما برسید
((: