●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

عید آمد (خواجوی کرمانی)

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد 

دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدى از شهر 

چونست که عید آمد و نوروز نیامد

 

مه مى طلبیدند و من دلشده را دوش 

در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد

آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید 

کامروز علی رغم بدآموز نیامد

خورشید چو رسمست که هر روز برآید 

جانش هدف ناوک دلدوز نیامد

تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو 

در معرکه‌ى عشق تو پیروز نیامد