●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

خیز و جامه نیلی کن (یوسفعلی میرشکاک)

خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد نوبت محرم شد

نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است
کوفه رفتن مسلم گوی
یا مسلّم شد

ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد ، کربلا مجسم شد

پای خون دل وا کن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن ساحلی فراهم شد

هر که رو به دریا کرد آب روی ساحل شد
خنده را زخاطر برد آن که گریه محرم شد

گریه کن!گلاب افشان! گل به خاک می افتد
باد مهرگان آمد قامت علی خم شد

قاسم و تپیدن ها لاله و دمیدن ها

مجتبی و چیدن ها گل دوباره خرم شد

تشنه اضطراب آورد آب می شود عباس
گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد

خادم برادر بود از ره وفاداری

ذات را موخر بود مرگ را مقدم شد

نوبت حسین آمد که آورد به میدان رو
نه فلک به جوش آمد منقلب دو عالم شد

خاک شعله پوش آمد چرخ در خروش آمد
آسمان به جوش آمد کشته اسم اعظم شد

بر سر از غم زهرا خاک می کند مریم
با مصیبت خاتم تازه داغ عالم شد

دشمن حسین افکند ار به چاه یوسف را

چاه چشمه کوثر گریه آب زمزم شد

گریه عقده ی دل بود آبروی بیدل بود

کز هجوم فرصت ها این فغان فراهم شد

من هم می میرم (سلمان هراتی)

من هم می میرم
اما نه مثل غلامعلی
که از درخت به زیر افتاد
پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدند
و
با غیظ ساقه های خشک را جویدند


چه کسی برای گاوها علوفه می ریزد؟

من هم می میرم
اما نه مثل گل بانو
که سر زایمان مرد
پس صغرا مادر برادر کوچکش شد
و مدرسه نرفت


چه کسی جاجیم می بافد؟

من هم می میرم
اما نه مثل حیدر
که از کوه پرت شد
پس گرگ ها جشن گرفتند
و خدیجه بقچه های گلدوزی شده را
در ته صندوق ها پنهان کرد


چه کسی اسب های وحشی را رام می کند؟

من هم می میرم
اما نه مثل فاطمه
از سرما خوردگی
پس مادرش کتری پر سیاوشان را
در رودخانه شست


چه کسی گندم ها را به خرمن جا می آورد؟

من هم می میرم
اما نه مثل غلامحسین
از مارگزیدگی
پس پدرش به دره ها و رود خانه های بی پل
نگاه کرد و گریست


چه کسی آغل گوسفندان را پاک می کند؟

من هم می میرم
اما در خیابانی شلوغ
دربرابر بی تفاوتی چشم های تماشا
زیر چرخ های بی رحم ماشین
ماشین یک پزشک عصبانی
وقتی که از بیمارستان بر می گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسلیت روزنامه
زیر یک عکس 6در 4 خواهند نوشت
ای آنکه رفته ای...


چه کسی سطل های زباله را پر می کند؟

 

چشم به راه (هاتف اصفهانی)

روز و شب خون جگر می خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ای مرگ کجایی؟

چون به پایان برسد محنت هجر از شب وصلم

کاش نزدیک به پایان رسدم روز جدایی

چارۀ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

اگر از کار فرو بسته من عقده گشایی

هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت

تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم

من که در کوچه او ره ندهندم به گدایی

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان

گو بداند همه کس ما ز توییم و تو زمایی

بستۀ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد

نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی

خیال بیهوده (سعدی)

از هر چه می رود سخن دوست خوشتر است

پیغام آشنا نفس روح پروراست

 هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای ؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منوراست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبراست

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می زنم ز غمت دود مجمر است

شبهای بی توام شب گور است در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشر است

گیسوت عنبرینۀ گردن تمام بود

معشوق خوب روی چه محتاج زیور است

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است

 زنهار از این امید درازت که در دل است

هیهات ازین خیال محالت که در سر است