●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

غم پنهان(ناشناس)

تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوه

هجوم لشکر چنگیزی، گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛ عزیز سرو و سپیداری

چقدر منتظرت بودم! ببینمت کمی آسوده

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!


نظرات 4 + ارسال نظر
امین کاشانی 28 خرداد 1388 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.aminkashani.com

موفق باشید

به روی چشم

صیدقزل آلا در مدرسه 29 خرداد 1388 ساعت 08:22 ب.ظ

چقدر منتظرت بودم....


الانه از کوهپیمایی رسیدم به خانه و آخ که با این شعر چه غروبِ غم انگیز جمعه غم انگیز تر شد!

شعر دلگیریه...نمی دونید شاعرش کیه؟

SolO 31 خرداد 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://solowritting.blogsky.com

جالب بود ... موفق باشید

قابل نداشت...شما هم

امیر 5 شهریور 1388 ساعت 12:49 ق.ظ

ممنونم خیلی قشنگ هستن

خوشحالم که خوشتون آمده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد