●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

جان کندن (فرخی یزدی)

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
 ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم


دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا،
 گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم


منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
 آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم


شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
 آتشی در دلش افکندم و آبش کردم


غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
 خواندم افسانۀ شیرین و به خوابش کردم


دل که خونابۀ غم بود و جگر گوشۀ درد
 بر سر آتش جور تو کبابش کردم


زندگی کردن من مردن تدریجی بود
 آنچه جان کند تنم، عمر خطابش کردم

نظرات 1 + ارسال نظر
صید قزل آلا در مدرسه 2 اسفند 1387 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام دوست جان

این شعر رو که می خونم یاد صدای اون خانمه می افتم که می خوندتش.....

ممنون برای شعر قیصر:-)

قابل نداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد