●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

قسم به رود (انسیه موسویان)

من آفتاب تو بودم، مرا به سایه چه‌کار؟
شکست پشت غرورم، شکسته‌ام ناچار


مرور می‌کنم آوازهای سبزم را
هنوز روشنم آری، هنوز مثل بهار


بیا دوباره، وسیعِ همیشه نورانی!
و حجم خالی قلب مرا ستاره بکار


برایم از تپش واژه‌های زنده بگو
برای حنجره‌ام، شعرهای تازه بیار


اگرچه ابر شدم تار و تیره و سنگین
اگرچه سنگ شدم، سرد و بی‌بَر و بی‌بار


اگرچه با غزلی چند، مثلِ برکه خوشم
قسم به رود که دیگر نمی‌شوم تکرار

نظرات 2 + ارسال نظر
نصیری 14 دی 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.yasemadineh1.blogfa.com

حاج محمد التماس دعا
دور کف العباس که طواف میکنی مارا هم یاد کن

آرزو 16 دی 1387 ساعت 10:44 ب.ظ

ای من بسی عقشولی به شعرهای انسیه موسویان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد