به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
●
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
●
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
●
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
●
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
آدرستون رو گذاشتم برا یک دوست عقشولی به آقای فاضل که اتفاقا هم فامیلی هستن با ایشون که بیان و کامنت بگذارن برای این شعر بسیار!
درود بر نظری شاعر و نظری شعر دوست و خودم که دکتر نظری می باشم(آدمک شیطانک!)
و درودی ویییییییییییییژه بر صاحب بلاگی به این بسیاری که البت اسمشون رو نی دووووووونم(آدمک بسی غمگین)
ممنون...
به به...خوشحال شدیم (آدمک بسی پر رو)
سلام.وبلاگتان را دیدیم و بسی بهره بردیم...مخصوصا از شعرهای فاضل عزیز...شاد و پایدار باشید
سلام...خوش آمدید...
نشد؟
می شه!
سلام.ازتون خبری نیست! امیدوارم در همه ی مراحل زندگیتون موفق و موید باشید.من بازم منتظر حضور گرم شما هستم.فعلا بای
خواهشی داشتم از تو شبح آینه پوش
ای که از عشق پُر و از نم احساس تری
تو که تا شهر خدا عازم رفتن هستی
می شود قلب مرا هم به زیارت ببری؟!
-----------------------------------------------
از این شعر خاطره ی خیلی خوبی دارم
التماس دعا
اگر به حرف گربه سیاهه بارون بیاید...بر روی چشم
تو که تا شهر خدا...
اشکم امون نمی ده برا نوشتن
سلامت باشید و با خوشحالی فراوان برگردید انشاالله
من بدون شعرهای جدید شما چیکار کنمممممممممممممممممم؟
(آدمک یه عالمه گریه و گریه و گریه و گریه و گریه و گریه و گریه و...)
سلام ...اینجا خیلی به یادتون هستم