●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

تبار حسرت (اردلان سرفراز)

محبس خویشتن منم، از این حصار خسته ام
 من همه تن انا الحقم،‌ کجاست دار، خسته ام


 در همه جای این زمین، همنفسم کسی نبود
 زمین دیار غربت است،‌ از این دیار خسته ام


کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام


 در انتظار معجزه، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام، هم از بهار خسته ام


 به گرد خویش گشته ام، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال،‌ ز روزگار خسته ام


دلم نمی تپد چرا، به شوق این همه صدا
 من از عذاب، کوه بغض
به کوله بار خسته ام


 همیشه من دویده ام، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار، خسته ام


به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
 من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام


قمار بی برنده ایست، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته،‌ از این قمار خسته ام


 گذشته از جاده ی ما، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار،‌ از انتظار خسته ام


همیشه یاور است یار،‌ ولی نه آنکه یار ماست
 از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام

نظرات 3 + ارسال نظر
اباصلت 14 آبان 1387 ساعت 03:45 ب.ظ http://fanoos14.blogsky.com

سلام

تبریک به این طراحی و اشعار خوب
حتما سر بزن
میتونین تو طراحی کمکمکنین! یاعلی

کمکی از دستم بر بیاد دریغ ندارم

صید قزل آلا در مدرسه 15 آبان 1387 ساعت 01:10 ق.ظ

و پیش تو بازنده اند حالا هم
قمار باز ترین مردهای دنیا هم...

خوبم

گمون می کنم که خوب باشم

ali 18 آبان 1387 ساعت 09:07 ق.ظ http://yaahagh.com

خیلی‌ زیبا. خیلی‌ ممنون از این شعر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد