●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

نوشدارو (شهریار)

آمدی جانم به قربان ولی حالا چرا ؟
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟


نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟


عمر مار ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟


وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟


آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟


شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا؟

نظرات 1 + ارسال نظر
مهرداد 12 خرداد 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

واقعا این شعر عالیه!
آدم چیزی نمی تونه بگه

موافقم باهاتون
ممنون از سر زدید
و ممنون تر از اینکه افتخار دادید و پیام گذاشتید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد