●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

شب (منوچهر آتشی)

این ابرهای سوخته‌ی سوگوار

تابوت آفتاب را به کجا می‌برند؟

این بادهای تشنه، هار و حریص وار

دنبالِ آبگون سرابِ کدام باغ

پای حصارهای افق سینه می‌درند؟

 

اکنون، درخت لختِ کویر

پایانِ ناامیدی

و آغازِ خسته‌گیِ کدامین مسافر است؟

مرغان ره‌گذر

مرگ کدام قاصد گم‌گشته را

از جاده های پرت به قریه می آورند؟

 

ای شب! به من بگو

اکنون ستاره ها

نجواگران مرثیه عشق کیستند؟

و گاهِ عصر بر سر دیوار باغِ ما

باز آن دو مرغِ خسته چرا می‌گریستند؟

نظرات 1 + ارسال نظر
انصاری 11 خرداد 1387 ساعت 06:19 ق.ظ http://http://www.adineh.blogsky.com/

سلام بردوست
شعرزیباوعمیقی رابرگزیده اید
بایک غزل به روزمک ومنتظر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد