دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
●
شب همه شب انتظار صبحرویی می رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
●
وه که گر من باز بینم چهر مهر افزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
●
گر من سنگ ملامت روی بر چینم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
●
کامجویان راز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
●
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
●
عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
●
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ام
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
●
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را