●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

عشق سودایی (سعدی)


هر کس به تماشایی ، رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری ، خاطر نرود جایی

یا چشم نمی بیند ، یا راه نمی داند

هر کاو به وجود خود ، دارد ز تو پروایی

دیوانۀ عشقت را ، جایی نظر افتاده ست

کانجا نتواند رفت ، اندیشۀ دانایی

امید تو بیرون برد ، از دل همه امیدی

سودای تو خالی کرد ، از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو ، اندر نظر عقلش

آن کس نظری باشد ، با قامت زیبایی

گویند رفیقانم ، در عشق چه سرداری

گویم که سری دارم ، در باخته در پایی

زنهار نمی خواهم ، کز کشتن امانم ده

تا سیرترت بینم ، یک لحظه مدارایی

در پارس که تابوده ست از ولوله آسوده ست

بیم است که برخیزد  ، از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد ، الّا به سر زلف

گر دسترسی باشد ، یک روز به یغمایی

گویند تمنایی ، از دوست بکن سعدی

جز دوست نخواهم کرد ، از دوست تمنایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد