بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبا را
که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را
●
به صحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر
به روی عالم آرایت بیارا روی صحرا را
●
دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو
نظر با ناظران افکن ببین اهل تماشا را
●
دماغ جان اهل دل به بوی خود معطر کن
ز روی خویش نوری بخش هر دم چشم بینا را
●
الا ای یوسف مسکین ملاحت تا به کی داری
حزین یعقوب بیدل را غمین جان زلیخا را
●
تو حلوا کرده ای پنهان، مگسها گشته سرگردان
اگر جوش مگس خواهی به صحرا آر حلوا را
●
الا ای ترک یغمایی بیا جان را به یغما بر
نه دل، ترک تو خواهد کرد، نی تو ترک یغما را
●
جهان پر شور از آن دارد لب شیرین ترک من
که ترکان دوست می دارند دایم شور و غوغا را
●
سخن با مرد صحرایی الا ای مغربی کم گو
که صحرایی نمی داند زبان اهل دریا را
که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را
................
زیبا بود.
دنبال شعری از علی موسوی گرمارودی می گشتم که با وبلاگ شما آشنا شدم. با اجازه از از شعر زیبای موسوی گرمارودی که روی وبلاگتان قرار دادید، در وبلاگم استفاده می کنم(احتمالا در روز غدیر)
موفق باشی
باعث افتخاره
قشنگ بود.آره... .
سلام موفق باشیدجالب است لطف ازاشعارسایت دیدن فرمائید واستادمغربی اهل شنیدن انتقادات است بمااجازه داده هروبلاگراصلاح دیدیم ادرس بدهیم موفق باشیدوشادمان